آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟