تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟