ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟