باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟
یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر