روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما