زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
دل شکسته...تن خسته، آمد از در ساعت
سلام داد و کمی مکث کرد باز به عادت
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
لطف تو بیواسطه، دریای جودت بیکران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان