باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
وجود، ثانیه ثانیه در تو فانی شد
طلیعۀ غزلی صاحبالزمانی شد
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم