قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم