چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم