غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم