سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم