هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
نه لاله بوی خوش مستی از سبوی تو دارد،
هزار کاسه از این باغ رو به سوی تو دارد
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم