قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟