نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
داغی عمیق بر دل باران گذاشتی
ای آنکه تشنه سر به بیابان گذاشتی
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
کنار فضّه صمیمانه کار میکردی
به کار کردن خود افتخار میکردی
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟