غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟