نشسته است به خون چادر سیاه و سپیدت
رسیده اول پاییز، صبح روشن عيدت
پشت مرزهای آسمان خبر رسید
جبرئیل محضر پیامبر رسید
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
چه میبینند در چشم تو چشمانم نمیدانم
شرار آن چشمها کی ریخت در جانم، نمیدانم