ای شهید بیگناه
ای شهید مشهد چراغ
نشسته است به خون چادر سیاه و سپیدت
رسیده اول پاییز، صبح روشن عيدت
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
پشت مرزهای آسمان خبر رسید
جبرئیل محضر پیامبر رسید
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
چه میبینند در چشم تو چشمانم نمیدانم
شرار آن چشمها کی ریخت در جانم، نمیدانم