غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت