گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش