گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش