گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش