هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش