گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش