رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو