آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش