غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست