ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم