عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد