صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت