او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا