بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت