خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من