دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
پیوسته نماز در قیام است حسین
هفتاد و دو حج ناتمام است حسین
آمد سحر دوباره و حال سَهَر کجاست؟
تا بلکه آبرو دهدم، چشم تَر کجاست؟
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
خبر دهید به کفتارهای این وادی
گلوله خورده پلنگِ غیور آبادی
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است
یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
روشن آن چشم که در سوگ تو پُر نم باشد
دلربا، نرگس این باغ به شبنم باشد
میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ماسوا میزد
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
بهار پنجرۀ رؤیت خداوند است
بهار فصل صمیمیت خداوند است
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده
در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی