بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست