جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست