نه مثل ساره‌ای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
با ذکر حسین بن علی غوغا شد
درهای حرم با صلواتی وا شد
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمی‌ماند به پشت ابرهای تیره زندانی
کم نیست گل محمدی در باغش
گل‌های بهشتند همه مشتاقش
غالب شده بود ترس بر عرصۀ جنگ
پر بود تمام معرکه از نیرنگ
آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود
زین روزگار، خون‌جگرم، سخت خون‌جگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیش‌تر
به‌نام او که دل را چاره‌ساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
نمازی خوانده‌ام در بارش یک‌ریز ترتیلش
فدای عطر حوّل حالنای سال تحویلش
ای یکه‌سوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه می‌کرد؟
گل اشکم شبی وا می‌شد ای کاش
همه دردم مداوا می‌شد ای کاش
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
دقیقه‌های پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
یکی ز خیل شهیدان گوشهٔ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشم‌های مهربانش...
نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا كجا دیدم
به هر جایی كه رو كردم، فقط روی تو را دیدم...
ابتدای کربلا مدینه نیست
ابتدای کربلا غدیر بود
همه گویند مجنونم همه گویند «دیوانَه‌م»
دلیل عاقلانه بودنش را من نمی‌دانم
شور به‌پا می‌کند، خون تو در هر مقام
می‌شکنم بی‌صدا، در خود هر صبح و شام
دور و بر خود می‌كشی مأنوس‌ها را
اِذن پریدن می‌دهی طاووس‌ها را
آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان
حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
حرم یعنی تلاطم‌های امواج خروشانش
روی زمین نگذاشتی شب‌ها سر راحت
وقتی که دیدی مستمندی را سر راهت
بی‌تو ای جانِ جهان، جان و جهان را چه کنم؟
خود جهان می‌گذرد، ماندن جان را چه کنم؟
