تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
به کربلای تو یک کاروان دل آوردم
امانتی که تو دادی به منزل آوردم
ز نینوای تو رفتم چو نی، نوا کردم
چنان که بادیهها را چو نینوا کردم
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
عالم همه قطرهاند و دریاست حسین
مردم همه بندهاند و مولاست حسین
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند
روح والای عبادت به ظهور آمده بود
یا که عبدالله در جبههٔ نور آمده بود؟
آن کشته که دین زنده به نامش باشد
پاینده نماز از قیامش باشد
ای آفتاب حُسن به زیباییات سلام
وی آسمان فضل به داناییات سلام
همه گویند مجنونم همه گویند «دیوانَهم»
دلیل عاقلانه بودنش را من نمیدانم
محبوب رضاست هرکه دلريشتر است
از کعبه صفای اين حرم بيشتر است
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
گر زنده دلی مرام تکریم بگیر
ور مرده دلی مجلس ترحیم بگیر
ای نام تو شَهد سخنم یا الله
آرام دل و جان و تنم یا الله
حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
حرم یعنی تلاطمهای امواج خروشانش
روی زمین نگذاشتی شبها سر راحت
وقتی که دیدی مستمندی را سر راهت
ای دوست ز رحمت، دلِ آگاهم ده
در ماه دعا سیرِ الی اللّهم ده
در نام رقیه، فاطمه پنهان است
از این دو، یکی جان و یکی جانان است
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم
أیها الهادی النقی؛ یابن رسول الله گفتم
گر نگاهی به ما كند زهرا
دردها را دوا كند زهرا
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
ای باخبر ز درد و غم بیشمار من!
برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی