از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه