من به غمهای تو محتاجتر از لبخندم
من به این ناله به این اشک، ارادتمندم
جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
چندین ستاره در حرم آن شب شهید شد
شب آنچنان گریست که چشمش سفید شد
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
آسمان را پهن میکردی به هنگام نماز
تا که باشد کهکشان با خاک پایت همتراز
مینویسند جهان چهرۀ شادابی داشت
هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت
با زخمهای تازه گل انداخت پیکرش
تسلیم شد قضا و قدر در برابرش
مشعلی در دست آمد راه را پیدا کند
قطره میآمد که خود را بخشی از دریا کند
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
سیر من سیر الیالله است تا مقصد تویی
کیستم؟ دست نیازم، لطف بیش از حد تویی
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
چه ابرها که خسیساند و دشت خشکیدهست
و قرنهاست گلی در زمین نروییدهست
چشم وا کردی و آغوش خدا جای تو شد
کعبه لبخند به لب، محو تماشای تو شد
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
لب باز کردی تا بگویی اَوّلینی
آری نخستین پیرو حبلالمتینی
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی