دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی