تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست