لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست