چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را