دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را