دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را