الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...