مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
ای یادگار آدم و ادریس، ای قلم
برکش قلم به صفحۀ تلبیس، ای قلم
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
دمید ماه رجب رؤیتش مبارک باد
به دوستان خدا نعمتش مبارک باد
ز موج اشک به چشمم، نگاه زندانیست
درون سینهام از غصّه، آه زندانیست
شمیم عشق میرسد دوباره بر مشام ما
نسیم رحمت خدا وزد به خاص و عام ما
آرم سخن به نام تو، یا باقرالعلوم
تا گویم از مقامِ تو، یا باقرالعلوم
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
فاطمهای که عقلها، محو عبادتش بوَد
نقش به چهر دوستان، مُهر ارادتش بوَد
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
اشکی بوَد مرا که به دنیا نمیدهم
این است گوهری که به دریا نمیدهم
خانۀ فاطمه آن روز تماشایی بود
که فضا جلوهگر از آیت زیبایی بود
بر درگهی سلام که ذلت ندیده است
آن را خدا چو عرش عزیز آفریده است
اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پیشگاه حکم تو ذرات، در سجود
اى نفس صبحدم! دعاى که دارى؟
بوى خدا مىدهى، صفاى که دارى؟
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
به کربلای تو یک کاروان دل آوردم
امانتی که تو دادی به منزل آوردم
ز نینوای تو رفتم چو نی، نوا کردم
چنان که بادیهها را چو نینوا کردم
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد