لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را