منشق شده ماه از جبین در شب قدر
خورشید به خون نشسته بین در شب قدر
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت