اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
این کیست که آقای جوانان بهشت است؟
نامیست که بر کنگرۀ عرش نوشته است
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت